رسپينارسپينا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

عشق مامان و بابا (رسپینا)

حرف های جالب دختر نازم

1394/10/4 21:37
نویسنده : مامان رسپینا
127 بازدید
اشتراک گذاری

94/7

یبار غذای بابا جون رو برداشتی و پخش کردی بهت گفتیم وای وای بابا جون باهات قهر کرد دیگه بابا چونت نمیشه برگشتی گفتی(قدرت عمو بابا جونوم اولار)

94/8

بابا جون بهت گفته بود وقتی بزرگ شدی و دانشگاه رفتی برات لپ تاپ میخرم.توام گفته بودی( لب بات ایستمیرم منه دوشی آل.عمه لب بات آل) به زبون خودت اینمدلی گفته بودی.

یبارم تلوزیون داشت گوشی تبلیغ میکرد یرگشتی گفتی( من دوشی ایستیرم منه دوشی آلین)

یبارم مامان جون گفت برات گوشی بخرم یا لپ تاپ برگشتی گفتی(من ایستمیرم هم دوشی واریم هم لب بات هاجر آلیب)

94/10/4

امروز با مامان رفتی خونه دایی مامان جون.آقا دایی رو دیدی که تو لیوان قرمز که روش عکس گربه بوده چایی میخوره.رفتی گفتی (آپار لیوانی یو منه بوندا چای توح.بوراسینا جان توح) ببر لیوانو بشور توش برام چایی بریز.تا اینجاش بریز تا نصفشو نشون داده بودی.

94/10/7

بابایی که میره مغازه دلت برا بابایی تنگ شده بود بهم گفتی زنگ بزن عمو مهرداد(.زنگ زدم گفتتی عمو مهرداد آژانس دا سان؟اونم گفت آره. گفتی گت علینی توچانان جتی.)

و اینکه اهنگ ای یار ای یار و شاباش شاباش آهنگ های مورد علاقهه ات هستن از تو گوشی عمه میزنی میرقصی.اینار و میزنی همراه با آهنگ میرقصی میخونی

پسندها (1)

نظرات (0)