رسپينارسپينا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

عشق مامان و بابا (رسپینا)

دس بده و دردرو ...

(93/2/25) امروز روز پدره مباركههههههههههههه   دختر گلم اين روزا وقتي دستمونو ميگيريم جلو و بهت ميگيم دست بده تو هم دستتو مياري جلو و دست ميدي قربونت برم   امروز هم بغلم بودي مامان جون(بابايي)ميخواست بغلت كنه هر چقد بهت ميگفت بيا بغلم نميرفتي تا اينكه گفت بيا بريم دردر زودي پريدي بغلش   عزيزم گاها بعضي حرفها مثل د‍‍‍ددد و  عمممه و ممممامممما روميگي الهي من فدات شم صبح ها هم وقتي از خواب بيدار ميشي با خودت آواز ميخوني قبلنا وقتي بيدار ميشدي منو نيگا ميكردي وقتي ميديدي چشمام بستس تو ميخوابيدي.منم چون خوابم مي اومد بيدارم بودم چشامو ميبستم تا بخوابيتا اينكه ماماني خودشم ...
25 ارديبهشت 1393

واكسن شش ماهگي

  واكسن شش ماهگ ي عزيزم 16 ارديبهشت منو بابايي برديمت واكسن شش ماهگي تو زديم مثل دفعه هاي قبل بابايي تحمل گريه هاتو نداشت بابايي يكم اونورتر وايميسته تا واكسن زدنتو نبينه به محض اينكه واكسنتو ميزنن وصداي گريت بلند ميشه بابايي زود مياد تو رو بغل ميكنه و آرومت ميكنه عزيزم همه چيز خوب بود  شش ماهگي وزنت 8450 و قدت 69 بود بعد از يكم گريه آروم شدي و چون هر شش ساعت بهت قطره استامينفون ميدادم تب نداشتي اما ظهر ساعت 3 بود كه احساس كردم بدنت داغه بازم بهت قطره دادم يكم تبت اومد پايين ديگه هر چهار ساعت يبار بهت قطره ميدادم اما آخراي شب ديگه تبت از 38 پايين تر نمي امود تا ساعت 2:30 پاشويت كرديم اما تاثير چنداني نداشت تب...
20 ارديبهشت 1393

مرواريد لبخندت

(93/2/17) اولين مرواريد لبخندت مبارك   عزيزم روز سيزده بدر مامان جون وقتي ديدت گفتش داري دندون درمياري چون لثه پايينت سفيد شده بود و دندونات مشخص بودن. امروز صبح ديدم عه دندونات زده بيرون.عزيزم توي پنج ماهگي صاحب دوتا مرواريد خوشگل شدي.مباركه اينم از آش دندوني :   اينم از رسپينا جون موقع خوردن آش دندوني     ...
17 ارديبهشت 1393

اولين غذاي كمكي

(93/2/16) عزيز مامان چند روز هست غذاي كمكي تو شروع كردم اولين غذا هم برات فرني درست كردم  كه  خيلي خوشت اومد چون با دست كاسه فرني رو ميكشيدي طرف خودت البته قبلش بابايي بهت بستني ميداد بستني رو هم خيلي دوس داري.   ...
16 ارديبهشت 1393

بازي با عروسك

(93/2/13) بازي با عروسك عزيزم يه عروسك داري كه ميخونه ( دست كوچولو پا كوچولو گريه نكن بابات مياد...) تو هم همراه با عروسكه به هوای خودت ميخوني و جيغ ميزني وقتي عروسكتو مياريم جلو صورتت با دستت عروسكو ميكشي عقب اما وقتي ميگيم اكييي عروسك با مشت ميكوبي بهش(آدمها و چيزايي رو كه دوست داري به مدل خودت بوسشون ميكني) اما اين عروسكتو اصلا بوسش نميكني. ...
13 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

(93/12/12) سلام عزيز دل مامان يكشنبه هفته پيش مامان جون ماماني  و دايي جون رفتن كربلا مامان جون بابايي و عمو جون هم رفتن تهران . يكشنبه اين هفته عموجون و مامان جون برگشتن دلشون برات خيلي تنگ شده بود برات  يه دست لباس و كلاه و يه تابلو برا اتاقت سوغاتي آورده بودن دستشون درد نكنه مامان جون و دايي جون هم دوشنبه برگشتن هوا خيلي خيلي سرد بود تو رو گذاشتم پيش مامان جون بابايي. منو بابايي رفتيم فرودگاه پيشوازشون.برگشتني اومدم تو رو هم با خودم بردم خونه مامانم اينا شب هم اونجا مونديم.مامان جون و دايي جون دلشون برات خيلي تنگ شده بود.مامان جون و دايي جون هم برات يه شنل با يه كيف و يه سارافون سوغاتي آورده بودن دستشون درد نكنه ...
12 اسفند 1392