رسپينارسپينا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

عشق مامان و بابا (رسپینا)

مسافرت شمال

مرداد 93 منو رسپینا و جون و بابایی و مامان و بابا جون خونواده خاله ثریا (خاله بابایی)با هم چند تا از شهرهای شمال کشورمون رفتیم و به هممون خیلی خوش گدشت بام سبز لاهیجان اینم چند تا از عکسهای عزیز دل مامان سیاهکل-آبشار لونک انزلی-ساحل آب بازی رسپینا و بابایی حسن رود-ساحل این پدر و دختر حتی شبها هم دست از اب بازی برنداشتن آب بازی حسابی بهت خوش میگذشت سیاهکل گردنه حیران عزیزم هوای استارا خیلی گرم بود و توام تحمل گرما نئاری اونجا خیلی کلافه شده بودی تو مسیر برگشت تا گردنه حیران رسیدیم و هوا خنک تر شد دیگه سر حال اومدی توی راه شهری به اسم نیر هم هست اونجا هواش خیلی خن...
18 مرداد 1393

روستای هلق

عزیز دلم تابستون 93 رفته بودیم روستای هلق خیلی بهمون خوش گدشت توام خوشت اومده بود و با محیا و امیرحسام بازی میکردی اینم چند تا عکس یادگاری: ...
17 مرداد 1393

دندونای جدید

(93/5/14) عزیز دلم از فک بالات دندونای شماره دو از سمت راست و چپت جونه زدن.مبارکه گلم و یه خبر دیگه اینکه امروز کلمه دریا رو هم گفتی فدات شم(دیا) وقتی ما میگیم بگو دریا میگی دیا و اینکه یه مدتی هم هست که کلمه دردر رو خوب تلفظ میکنی  
14 مرداد 1393

ماما

(93/5/1) قربون اون ماما گفتنت برم.عزیز دلم همین الان پیشم داشتی بازی میکردی که چهار دست و پا خواستی بری سمت اسباب بازیت که من صدات کردم برگشتی نیگام کردی گفتی ماما.ماما فدای دختر گلش ...
1 مرداد 1393

بوس بوس

(93/4/23) قربون دخترم گلم برم که امروز مامانی رو بوس کرد.عزیزم ظهر من خوابیده بودم که با سرعت چهار دست و پا اومدی سمت منو صورتمو بوس کردی.بابایی بهت میگفت مامانی رو بوس کن توام قربونت برم با زبونت و لبات صورت مامانی رو خیس میکردی ...
22 تير 1393

دندونای جدید

عزیز دلم  روز 93/4/12 صاحب یه دندون دیگه شدی(دندون بالاییت جونه زد) روز 93/4/15 دندون چهارمتم جونه زد(دندون بالایی) مبارکههههههه   یه عکس از دندونای کوچولوت:   ...
18 تير 1393

مسافرت ارومیه

93/4 عزیز دلم منو تو و بابایی سه تایی رفتیم ارومیه خیلی بهمونن خوش گدشت  اونجاا خونه عموو حسن دوست بابایی موندیم . عمو حسین و خانمش خیلی مهربون بودن اونا هم بزودی صاحب یه فرشته ای مثل تو میشن همگی باهم جاهای دیدنی ارومیه رفتیم توی جادهه رسپینا جون در حال رانندگی خونه عمو حسین رسپنا جون توی پارک از پشت شیشه داره بیرونو نیگا میکنه پارک شهر پارک  گلها و در آخر رسپینا بغل بابایی خوابش برد ...
15 تير 1393

اولین بابا گفتن

عزیزم دلم 9خرداد 93 داشتم از پله ها می اومدم بالا که شنیدم گفتی بابا با خودم فکر کردم که حتما اشتباهی شنیدم که اما وقتی اومدم تو و از بابایی پرسیدم که رسپیناگفت بابا؟که بابایی تایید کرد و گفت بله دختر گلمون گفت بابا البته بیشتر اینطوری تلفظ میکنی بابابابا عزیز دلم چند روز پیش 93/4/5 میخواستی دست به چایی بزنی که بهت گفتم دست نزن جیززززه که تو هم برگشتی بهم گفتی جیزززز فدات شم. عزیزم یه ماهی هم میشه بای بای رو هم یاد گرفتی و دستتو به علامت بای بای تکون میدی وقتی بهت میگیم بای بای دستتو تکون میدی و اماااا نی نای نی نای دختر گلم جیگر مامان وقتی بهت میگیم نینای نینای یااینکه آهنگ شاد میشنوی دستاتو میاری بالا و تکونشون میدی ...
10 تير 1393

چهار دست و پا رفتن

(93/3/22) عزیزم امروز برای اولین بار چهار دست و پا رفتی مبارکهههههههههه قبلا غلت میزدی و خودتو رو زمین می‌کشیدی اما چهار دست و پا نمیرفتی که امروز خودتو بلند کردی و جلو رفتی البته قبلا خودتو بلند میکردی اما دستهاتو جلو نمی آوردی که امروز موفق شدی اینم بگم که سینه خیز نرفتی قربونت برم   ...
22 خرداد 1393